خانه شعری و هنری (راد) شعر و هنر
|
||||||||||||||||
|
از آفتاب در آینه می ترسم برچسبها: برچسبها: بهترین شعرشعری است که شعار و مثل گردد و بهترین شعارها و مثل ها آنی است که در شعر نیاید.
{علی <ع> شرح نهج البلاغه ابن الحدید . ج ۲۰ . ص ۳۳۶} برچسبها:
مادرم،دلخوش کلامهای عربی که هیچ چیز از آن نمیفهمم.. برچسبها: بیا ببین برای تو هزار سیب چیده ام چگونه می شود آرام وبی صدا طی کرد عبور فاصله هایی را که رسیدن ندارند حتی رویاهایشان. نرسیده ام، کاش می رسیدی حتی اگر به افتادن بود .
برچسبها: ...درست تو همون روزهای آخر بود درست تو آخرین شعر آخرین دفتری که ازش شعری نخوندی. ازم پرسیدی در چه حالم!؟گفتم: هی.. اگه بودنی هست خوبم. اما راستی یادم رفت بپرسم تو از این همه روزا .. این همه سالها.. این همه ..کجا بودی؟نه خیالی نیست !چرا اخماتو تو هم کردی ؟ اصلا همینکه حالا از کنار این دفتر کهنه می گذری کافیه. فقط گناه این غربت رو به حساب من نزار .فقط دیگه غریبانه ازم نگذر.. _میگفت در حقیقتی نزدیک زندگی هنوز سایه ای آشنا به رویش می افتد. <در فصل سرگیجه های پیاپی _ راد>
برچسبها: _ داشتی می رفتی. گفتم: مواظب خودت باش. چقدر بده که هچکس مواظبت نباشه.چقدر بده که هیچکس نباشه که بگه مواظب خودت باش. چقدر بده که همه منتظرن مواظب خودت نباشی. چقدر سخته که همیشه خودت مواظب خودت باشی. اگرچه هیچوقت نمی شنوی اما هر روز ضربان خسته گذری رو حس می کنم که بطا لته که توش هچی نیست . هرروزو میگذرونم همین طور که میگذره..
<درفصل سرگیجه های پیاپی> برچسبها: می گفت: هیچ حقیقتی وجود نداره . وجود هیچ چیز باور پذیر نیست و این در حالیه که هر چیزی در باورشه که تعریف می شه ... _ اون مدتها بود که چیزی رو باور نداشت و این کارو سخت کرده بود . نمی خواستم وارد بحثی بشم بدون اینکه نگاهش کنم انگشتم و تو انگشتای نهیفش گره زدم و زیر لب گفتم: تو باور نداری اما.. من باور پذیرم. <سرگیجهای پیاپی _ راد> برچسبها: غروب بود. من زل زده بودم به پشت دستهاش. هردو وحشت کرده بودیم. بس که نزدیک شده بودیم به هم. بس که معصومیت ریخته بود آنجا پشت دستها بعد من با انگشت اشاره خطی فرضی ومورب درست از وست ساعد تا انگشت کوچک دست راستش کشیدم وبه او گفتم که عمیقن دوستش دارم. ـ ااز متن کتاب : دویدن در میدان تاریک مین.. نوشته: مصطفی مستور ـ برچسبها: من خیانت میکنم. به خودم خیانت میکنم.به چیزایی که فکر می کنم. خیلی ها فکر میکنند آدم اول خیلی با خودش کلنجار میرود.خیلی آره نه میگوید تا بلاخره تصمیمش رو میگیرد. اما همه آدمها خیانت می کنند بعد برایش دلیلی پیدا می کنند.من هم وقتی به تهمینه خیانت کردم دنبال همین توجیهات بودم. ساعت ها منشستم رو به دیوار یا از پنجره زل میزدم به محوطه ی مجتمع پردیس و دنیایی را تصور می کردم که زندگی با تهمینه برآوردش نکرده بود. دنیایی که همون موقع خلق می کردم تا توجیه کنم... ـ از متن کتاب بهار ۶۳ نویسنده مجتبا پور محسن ـ برچسبها: شب یا کوتاه است یا طولانی. حد وسط ندارد.همچنان که دردها از تاریکی استفاده می کنند و بر سر آدمها حوار می شوندوعشق هم خروار خروار بر سر آدم میریزد. صبح زمان جدایی اندوه سمجی روی گونه ها درون چشمها خوابیده بود. حزنش را میشد لمس کرد. از هر فرصتی برای نگاه کردن به من استفاده میکرد. کم کم میترسیدم. معنای این چیزها را نمیفهمیدم.حالت چشمها میل شدیدی به گریه داشت.... برچسبها: |
![]() |
||||||||||||||
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک |