طراحی سایت

قالب وبلاگ

خانه شعری و هنری (راد)

طراحی سایت


خانه شعری و هنری (راد)
 
شعر و هنر
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

 

باید یاد می گرفتم
از هر چیزی عشق و خاطره نسازم
شاید
منظور باران من و تو نبودیم



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

 زندگی 

شوق رسیدن به همان فرداییست، 
که نخواهد آمد...

تو نه در دیروزی و نه در فردایی.
ظرف امروز پر از بودن توست.

زندگی را دریاب

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

  از آفتاب در آینه می ترسم
ازآفتاب درآب
از آب
ازآفتاب
ازآینه
ازخودم
گفتم: شانه ام را تكان نده !
یك بار بیداری برای یك عمر پشیمانی كافی ست
حالا ازدنده ی چپ بلند شده ام
هار
سكوت ، گازم گرفته 

باران حجتی


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

هیچ‌کس به خانه‌اش نرسید امروز.
کودکی بازیگوش
تمامِ کوچه‌های شهر را دیشب
به نامِ تو کرده بود!

( رضا کاظمی )

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

بهترین شعرشعری است که شعار و مثل گردد و بهترین شعارها و مثل ها آنی است که در شعر نیاید.

 

{علی <ع>

شرح نهج البلاغه ابن الحدید . ج ۲۰ . ص ۳۳۶}


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

عشق در کتابخانه_
حتی با اینکه خوندن بلد نبودم اما وقتی می گذاشتی کتاب هات رو بردارم خوشحال میشدم
بلاخره سالها گذشت تا که درک کنم ، تو آرزو داشتی من به چیزایی برسم که تو حتی دستای خودت نمی رسید. هنوز خوب یادمه من عشق رو تو کتابخانه دیدم پدر اگرچه نیستی اما هنوز کتاب خانه هست
.

داوودشیرزاد


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

 

 مادرم،دلخوش کلامهای عربی که هیچ چیز از آن نمیفهمم..
(( ام الیجیب مستراذا دعا..))
کاش یک کلمه بودم در کتاب مفاتیح الاشک و او مرا می دید، مرا می خواند


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

بیا ببین برای تو هزار سیب چیده ام

چگونه می شود آرام وبی صدا طی کرد عبور فاصله هایی را که رسیدن ندارند حتی رویاهایشان. نرسیده ام، کاش می رسیدی حتی اگر به افتادن بود .


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

...درست تو همون روزهای آخر بود درست تو آخرین شعر آخرین دفتری که ازش شعری نخوندی.

ازم پرسیدی در چه حالم!؟گفتم: هی.. اگه بودنی هست خوبم. اما راستی یادم رفت بپرسم تو از این همه روزا .. این همه سالها.. این همه ..کجا بودی؟نه خیالی نیست !چرا اخماتو تو هم کردی ؟ اصلا همینکه حالا از کنار این دفتر کهنه می گذری کافیه. فقط گناه این غربت رو به حساب من نزار .فقط دیگه غریبانه ازم نگذر..

_میگفت در حقیقتی

نزدیک زندگی 

هنوز

سایه ای آشنا

به رویش

می افتد.

                                    <در فصل سرگیجه های پیاپی _ راد>

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

_ داشتی می رفتی. گفتم: مواظب خودت باش.

چقدر بده که هچکس مواظبت نباشه.چقدر بده که هیچکس نباشه که بگه مواظب خودت باش. چقدر بده که همه منتظرن مواظب خودت نباشی. چقدر سخته که همیشه خودت مواظب خودت باشی. اگرچه هیچوقت نمی شنوی اما هر روز ضربان خسته گذری رو حس می کنم که بطا لته که توش هچی نیست . هرروزو میگذرونم همین طور که میگذره..

 

                         <درفصل سرگیجه های پیاپی>


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

می گفت: هیچ حقیقتی وجود نداره . وجود هیچ چیز باور پذیر نیست و این در حالیه که هر چیزی در باورشه که تعریف می شه ...

_ اون مدتها بود که چیزی رو باور نداشت و این کارو سخت کرده بود . نمی خواستم وارد بحثی بشم بدون اینکه نگاهش کنم انگشتم و تو انگشتای نهیفش گره زدم و زیر لب گفتم:

تو باور نداری اما..

من باور پذیرم.

               <سرگیجهای پیاپی _ راد>


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

 غروب بود. من زل زده بودم به پشت دستهاش. هردو وحشت کرده بودیم. بس که نزدیک شده بودیم به هم. بس که معصومیت ریخته بود آنجا پشت دستها بعد من با انگشت اشاره خطی فرضی ومورب درست از وست ساعد تا انگشت کوچک دست راستش کشیدم وبه او گفتم که عمیقن دوستش دارم.

                                      ـ ااز متن کتاب : دویدن در میدان تاریک مین.. نوشته: مصطفی مستور ـ


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

من خیانت میکنم. به خودم خیانت میکنم.به چیزایی که فکر می کنم. خیلی ها فکر میکنند آدم اول خیلی با خودش کلنجار میرود.خیلی آره نه میگوید تا بلاخره تصمیمش رو میگیرد. اما همه آدمها خیانت می کنند بعد برایش دلیلی پیدا می کنند.من هم وقتی به تهمینه خیانت کردم دنبال همین توجیهات بودم. ساعت ها منشستم رو به دیوار یا از پنجره زل میزدم به محوطه ی مجتمع پردیس و دنیایی را تصور می کردم که زندگی با تهمینه برآوردش نکرده بود. دنیایی که همون موقع خلق می کردم تا توجیه کنم...

ـ از متن کتاب بهار ۶۳ نویسنده مجتبا پور محسن ـ


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

شب یا کوتاه است یا طولانی. حد وسط ندارد.همچنان که دردها از تاریکی استفاده می کنند و بر سر آدمها حوار می شوندوعشق هم خروار خروار بر سر آدم میریزد.

صبح زمان جدایی اندوه سمجی روی گونه ها درون چشمها خوابیده بود. حزنش را میشد لمس کرد. از هر فرصتی برای نگاه کردن به من استفاده میکرد. کم کم میترسیدم. معنای این چیزها را نمیفهمیدم.حالت چشمها میل شدیدی به گریه داشت....


برچسب‌ها: <-TagName->
.: Weblog Themes By Pichak :.



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 360
بازدید دیروز : 1169
بازدید هفته : 1529
بازدید ماه : 39453
بازدید کل : 350216
تعداد مطالب : 793
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد جملات شریعتی

آمار سایت

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
خطاطي نستعليق آنلاين
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک
 تماس با ما

کد تماس با ما